نگاه معصومانه دختر به ویترین بود وبا اه وحسرت به کفش های درون آن ویترین نگاه میکرد اسم او زیبا بود چند روزی می شد که پول های گدایی خود را جمع میکرد تا کفش های درون ان ویترین را بخرد هیچ روزی نمی شد که به آن مغازه سر نزند اما یک شب که در خیابان ها قدم می زد با یک ماشین تصادف می کند و جان خود را از دست میدهد .بچه هایی که مانند او گدایی میکردن میگویند هر شب عید کفش های زیبایی سر قبر است وکسی نمیدانن این کفش ها از کجا می ایند
ارسال نظر برای این مطلب
اطلاعات کاربری
آمار سایت